ضایعو خراب کردن. نابود کردن. از دست دادن: چه سود از پشیمانی آید بکف چو سرمایۀ عمر کردی تلف. سعدی (بوستان). یکی زندگانی تلف کرده بود به جهل و ضلالت سرآورده بود. سعدی (بوستان). از سرد مهری آتش شوقم فسرده است روغن تلف مکن به چراغی که مرده است. صائب (از آنندراج). نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش شاید به وصل او برسی کار عالم است. ملهمی تبریزی (ایضاً)
ضایعو خراب کردن. نابود کردن. از دست دادن: چه سود از پشیمانی آید بکف چو سرمایۀ عمر کردی تلف. سعدی (بوستان). یکی زندگانی تلف کرده بود به جهل و ضلالت سرآورده بود. سعدی (بوستان). از سرد مهری آتش شوقم فسرده است روغن تلف مکن به چراغی که مرده است. صائب (از آنندراج). نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش شاید به وصل او برسی کار عالم است. ملهمی تبریزی (ایضاً)
رنج بردن و محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) : چند کلوخی به تکلف کنی در گل و آبی چه تصرف کنی. نظامی. ، وادار کردن. مجبور کردن. به گردن نهادن: مرا تکلفی کردند تا نامه نبشتم بر نسختی که کردند چنانکه خوانده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). دیگر باره ارسلان خان فرمود تا مناره برآوردند و تکلف در استواری او کردند. (تاریخ بخارا ص 61)، ظاهرسازی کردن. افراط کردن در آداب ورسوم. پرتجمل ساختن ضیافتی یا جایگاهی یا چیزی. تظاهر کردن. ریا کردن: من که بوالفضلم بدان وقت شانزده ساله بودم دیدم خواجه را (علی میکائیل را) که بیامد تکلفی کرده بودند در نیشابور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). خواجه علی از گرگان بازگشت و بسیار تکلف کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 206). روز دوشنبه غرۀ ماه بود روزه بگرفتند و به شب سلطان به صفۀ بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان و تکلفی عظیم کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 273). چون ز فهم این عجائب کودنی گربلی گویی، تکلف میکنی. مولوی
رنج بردن و محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) : چند کلوخی به تکلف کنی در گل و آبی چه تصرف کنی. نظامی. ، وادار کردن. مجبور کردن. به گردن نهادن: مرا تکلفی کردند تا نامه نبشتم بر نسختی که کردند چنانکه خوانده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). دیگر باره ارسلان خان فرمود تا مناره برآوردند و تکلف در استواری او کردند. (تاریخ بخارا ص 61)، ظاهرسازی کردن. افراط کردن در آداب ورسوم. پرتجمل ساختن ضیافتی یا جایگاهی یا چیزی. تظاهر کردن. ریا کردن: من که بوالفضلم بدان وقت شانزده ساله بودم دیدم خواجه را (علی میکائیل را) که بیامد تکلفی کرده بودند در نیشابور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). خواجه علی از گرگان بازگشت و بسیار تکلف کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 206). روز دوشنبه غرۀ ماه بود روزه بگرفتند و به شب سلطان به صفۀ بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان و تکلفی عظیم کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 273). چون ز فهم این عجائب کودنی گربلی گویی، تکلف میکنی. مولوی
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید